تا صبح
پشت پنجره
بیدار
بی رمق
مثل نگاهِ مرده ی بیمار، بی رمق
هی کوک می کنم تپش سینه را
ولی
احساس می کنم شده گیتار بی رمق
با هر سکوتِ زلزله ات می توان شکست -
تا سقف، کهنه باشد و دیوار، بی رمق
تصویر خنده های دروغین تو شکفت
در انعکاس آینه ای تار ، بی رمق
در کوچه راه می روم و بغض می کنم
یک گوشه می نشینم و
هر بار بی رمق -
- تا خلسه می روم که تو را شاعری کنم
وقتی خمارم از پُکِ سیگار ، . . .
27 مهر ماه 1391