فضای دانشگاه تهران و دانشکده سرد و بی روح حقوق این آخری ها سیاه و سفید شده بود و فقط یک جمله این که [امید، بذر هویت ماست].
بخوانید:
1. غزلی با عنوان کلیشه
هجوم سنگ زدن ، شهر شیشه های شکسته
شروع بازی ویران و گیشه های شکسته
... و بیستون غم چشم های فرهادی که
به خون نشسته شد از زخم تیشه های شکسته
درخت های تنومند کرم خورده و طوفان !
نفس بریده شد از نای ریشه های شکسته
زمان بغض و غرور و سکوت اگر چه گذشته
مرور می شود این جا همیشه های شکسته
دوباره قید قوافی فراگرفته غزل را
فرار می کنم از این کلیشه های شکسته اردیبهشت 92
2. و یک چهارپاره به نام سیاه بازی
شعر می گفتی و خیال مرا
با غزل ها کلافه می کردی
روی این بغض های بی سر و ته
درد خود را اضافه می کردی
صبح تا شب کنار هم بودیم
لحظه لحظه اسیر غصه و آه
شب که می شد همیشه خسته، پکر
کنج این کافه های تلخ و سیاه...
صبر کردم که با گذشت زمان
عادت چشم های من بشوی
یا که با گام های کوتاهت
کوچه ای پا به پای من بشوی
بی تو رفتن همیشه سنگین بود
با تو ماندن همیشه سنگین تر
با تو شادی نداشتم اما
بی تواز شعر درد غمگین تر
***
خسته از این سیاه بازی ها
گوشه ی بغض خویش می ترکم
چشم ها را دوباره می بندم
پشت این پلک خیس می پلکم اردیبهشت 92