واژه ها را ردیف می کنی و
شعر خود را سخیف می کنی و
با خودت جرّ وبحث و.. بعد ازآن
خون خود را کثیف می کنی و-
می روی سمت خاطرات سیاه
غرق در اضطراب و حس گناه
خیره در چاله های پشت سری
روبه رو حس مخفی یک چاه -
مانده در انتظار آمدنت
تا به یوسف شبیه تر بشوی
تا که بر عکس قصه ی قبلی
در همین چاه، دربه در بشوی
...
مانده ای در میان خاطره ها
خسته ای از سیاه بازی مان
خاطراتی که خوب بازی کرد
با دل و روح ناز نازی مان
من که درگیر شعر خود شده ام
با کمی بغض و هیچ ، کنج اتاق
قصه ی تلخ ما سیاه شد و
رفت و تا خانه اش رسید کلاغ مرداد 92
تاريخ : چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۲ | 10:27 | نویسنده : علی عابدی |